Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for the ‘وقت دلتنگی’ Category


ای حرمت ملجا ئ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده

پ.ن :از اون غروبهایی بی پدر و مادری هست که یاد اموات بی آنکه بخواهم رهایم نمیکند … مادر بزرگ را از همه بیشتر یاد دارم اگه بود میگفت : «بالا بیر آز حلوا پیشیر بو آغشام اوللرین گوزی یولدا» …

Read Full Post »

اساسی ریخته بهم این دل وامونده ، اول صبح شاید خوندن یه خبر مرگ و یا دلتنگی یه دوست نازنین برای وطن باعث شد که همه چیز مثل یه فیلم 8 میلیمتری بیاد جلوی چشام و همون کافی شد که حتی نگاه تو نگاه موشها ندازم و تموم روز را کز کنم پشت رایانه و به آمار و ارقام مربوط به پروژه بپردازم و کلمه ای با کسی حرف نزنم تا بتونم اشکهام را از همه پنهون کنم ، شاید چون شب جمعه بود ،شاید چون آخر سال بود، شاید چون مثل همیشه وقت غروب پنجشنبه ها دلم را خوش میکنم که اگه زنده ها وقت نمی کنن یادم کنن ! بقول خدابیامرز مادر بزرگم، اموات میان جلوی در خونه وگردن کج میکنن که براشون خیرات کنم … اما گمون نکنم که جی پی اس شون خوب عمل کنه و با این همه فاصله بتونن منو پیدا کنن! پس امسال حتی اونها هم بی خیال یاسمین میشن …
بعضی ها چه بچه باشند چه جوون و یا میانسال ، یا حتی وقتی پا میذارن رو سرازیری بعد چهل سال مثل من ،سهم شون از روزگار همیشه یه بغل پر از تنهایه ! که نه میشه پنهانش کرد و نه انکار ! فقط باید باهاش کنار اومد ، اگه راه دیگه سراغ داری بگو تا ما هم بی بهره نمونیم این شب عیدیه…
پ.ن :مثل یه چشم بهم زدن گذشت ، دومین بهار دور از وطن ،دور از خونه و همه اونایی که دوست شون دارم … دلت را بذار ور دل من رفیق و ناله نکن از دست روزگار …

Read Full Post »

رفتی از یاد

حاضر بودم خیلی چیزها نبود ولی الان تو جاده عباس آباد – کلاردشت به یکی از آهنگهایی که دوست دارم گوش میکردم و احساس می کردم که خوشبخت ترین دختر روی زمین هستم ، مثل یکی از همون روزها…

Read Full Post »

ظرفی پر از …

مسخره نیست یکساعتی تو رختخواب غلت زدم ، خستگی آوار شده رو تنم اما نمی دونم چرا تنم تسلیم خواب نمی شه !
یه نیم نگاه میکنم به آنچه از دست دادم تو زندگی و آنچه که بدست آوردم حساب دوتا دو چهار میگه من برنده ام با حساب همه افت و خیزها ! اما چرا باز نمیتونم افسوس را بذارم یه کنار ؟ شاید روزهایی که از دست دادم اینقدر دلم را می سوزونه ، شاید نبود یه چیزی آزارم میده که جرات نمی کنم به زبون بیارمش و هزار تا شاید دیگه که این وقت شب رژه میره تو ذهن خسته من …
همه اونایی که می شناسم این ساعت خوابند . حسرت شنیدن یه صدای آشنا به قطره هایی اشک گره میخوره و رو گونه هام سرازیر میشه، زمان فقط کمی زمان لازمه تا این هم بگذره !
این روزهایی که هر کس کلاهش را میگیره که باد نبره ، یه دستی میزنه که رو دست نخوره، دروغ میگه تا دروغ نشنوه … باز هم بگم اینا کافی نیست برای اینکه حالت بهم بخوره از زندگی مثل خیلی ها ! من مثل اون خیلی ها نیستم ،هستم؟
دلم عجیب برای خودم تنگ شده! امشب بیشتر از ظرفم پرم از درد های نگفته ، از دلتنگی های نیمه شبی که هیچ کس به خوب بودنم اندیشه نمیکنه غیر از مادر ، مادری که سهمش فقط عمری انتظار بود و انتظار …

Read Full Post »

به کدامین گناه؟

کودکم ، دلبندم ، وای بر من ، وای بر همه مادران سرزمین من ،سرزمین تو ، وای بر غزه که ترا به خاک می سپارد و آغوشم را برای همیشه در حسرت تو میگذارد…شیر در سینه میآید و اشک در چشمانم ، به کدامین گناه عزیزکم به کدامین گناه؟
پ.ن: اشکهای من ضمیمه ناله های مادران به عرشی که باید بلرزد در این غربت …
به حرمت نگاه مادرانه باید مخفی کنم ترا
(بیشتر…)

Read Full Post »

رسوای رسوا

امشب به کوی ات آمدم دانم که در وا می کنی/ رحمی به این خونین دل رسوای رسوا میکنی/ لیلای من باشد عیان در هر زمان در هر مکان/ صاحب چرا بهر نشان هی لا و الا می کنی/ گل در میان خارها دامان خود سازد نهان / بیهوده ای بلبل چرا یک عمر غوغا میکنی/

نمی دونم چرا اما مثل اینکه یه نسیم از مشرق وزیده که هوایی ام کرده ! دست و پا میزنم ، بیقرار بی قرارم …حدیث دقیقه های نود و یه عالمه دلتنگی …
یاد آن لحظه موعود بخیر که تو بودی و منو تنهایی
کاش یک بار دگر برگردی ،با همان حالت بی پروایی
رفتنت دار و ندارم برد، آخرین برگ بهارم را برد
همه را برد فقط مانده بجا ، سینه ای خسته ،سری سودایی…
پ.ن : نکنه همین نزدیکی ها هست ؟

Read Full Post »

برو!…

نزاز من را میکشاند با خودش به جایی که دیگر کسی نیست و بی رحمانه مشتی میخورد بر روحم » اشتباه است» ! گیرنده شناسایی نشد …

بگذار كمي از هم جدا شويم
براي نيكداشت اين عشق، اي معشوق من
و نيكداشت خودمان
بگذار كمي فاصله بگيريم
چون مي خواهم عشقم را بپروراني
چون مي خواهم كمي هم از من متنفر باشي
تو را قسم به آنچه داريم
از خاطره هايي كه براي هر دويمان با ارزش بود
قسم به عشقي آسماني
كه هنوز بر لبهايمان نقش بسته است
و بر دستهايمان كنده ……
قسم به نامه هايي كه براي من نوشته اي
و صورت چون گلت كه در درون من كاشته شده
و مهري كه بر گيسوانم و بر سر انگشتانم از تو به يادگار مانده
قسم به هر آنچه در ياد داريم
و اشكها و لبخند هاي زيبايمان
و عشقي كه از سخن فراتر
و از لبهايمان بزرگتر شده
قسم به زيباترين داستان عاشقانه زندگيمان
برو! 
عاشقانه
بگذار از هم جدا شويم
چون پرندگاني كه در هر فصل، از دشتها و تپه ها كوچ ميكنند
و چون خورشيد اي معشوق من
كه به هنگام غروب، تلاش مي كند كه زيباتر باشد
در زندگيم چون شك و رنج باقي بمان
يكبار اسطوره و
يكبار سراب باش
و پرسشي بر لبانم باش
كه در پي پاسخ سرگردان است
از بهر عشقي آسماني
كه در دل و بر مژگان ما آرميده است
و از بهر آنكه همواره زيبا بمانم
و از بهر آنكه همواره به من نزديكتر باشي
برو!
بگذار چون دو عاشق از هم جدا گرديم
بگذار به رغم آنچه از عشق و مهر براي هم داريم از هم جدا گرديم
مي خواهم از ميان حلقه هاي اشك
به من بنگري
و از ميان آتش و دود
به من بنگري
پس بگذار بسوزيم تا بخنديم
چون نعمت گريه را سالهاست
كه فراموش كرده ايم
جدا شويم
تا عشق ما به روز مرگي
و شوق ما به خاكستر نشيني
دچار نشود
و غنچه ها در گلدان نپژمرد 
دل خوش دار اي كوچك من
كه عشق تو چشم و دلم را آكنده است
و همچنان تحت تأثير عشق بزرگ توأم
و همچنان در روياي اينم كه از آن من باشي
اي تكسوار و اي شاهزاده من
اما … من
از مهر خود بيمناكم
از احساس خود نيز
كه روزي از دلبستگي هايمان آزرده شويم
از وصال و از در آغوش هم بودنمان بيمناكم
پس بنام عشقي آسماني
كه چون بهار در وجودمان به گل نشست
و چون خورشيد در چشمانمان درخشيد
و بنام زيباترين داستان عاشقانه روزگارمان
برو!
تا عشق ما پايدار بماند
و تا زندگانيش دراز باشد
برو! 
شعر از نِزار قَبانی, (زاده‌ ۲۱ مارس ۱۹۲۳، درگذشته‌ ۳۰ آوریل ۱۹۹۸) که از بزرگ‌ترین شاعران و نویسندگان جهان عرب بود. ترجمه فرزاد فاضلی
پ.ن : خوشبختم و رها اما امان از دلتنگی هایم … برو ! از یادم برو بیرون …

Read Full Post »

زیر بارون

تا حالا زیر بارون دنبال گمشده ای گشتی ؟
میرم گم بشم زیر بارون شاید پیداش کنم !

پ.ن: زمزمه میکنم لیلی وار :میدونم کسی دنبالم نخواهد گشت حتی تو …
پ.ن : زمزمه میکنم مجنون وار : گر ز حال دل خبر داری بگو / ور نشان مختصر داری بگو / مرگ را دانم ولی تا کوی دوست / راه اگر نزدیکتر دانی بگو.
پ.ن روز دوم: و بارون همچنان میباره و من همچنان میگردم…چاره گمشدن هست میدونم…

Read Full Post »

مادرم و فاطمه و یه دنیا خاطره که باید بذارم در کوزه آبش را بخورم …

پی نوشت : چرا این روزها همه ازم می پرسن کی بر میگردی ایران ؟

Read Full Post »

شاید وقتش رسیده که بگم :
اومدنم اینجا برای رهایی از تنهایی بود که مثل بختک افتاده بود روی زندگیم …گفتنش برای گدایی کردن نیست ،برای ترحم که اصلاً ! اگر حالت گرفته میشه می تونی نخونی! مجبورت که نکردن بیایی ، میتونی به ثانیه ای صفحه را ببندی و بری و مطمئن باشی که کسی دلخور نشده از آمدنت و یا رفتنت …
یه روزگاری زندگیم دو رو داشت یه روی آن پر بود از همه کسانی که دوستشون داشتم و اونا هم و اما روی دیگه آن «تنهایی » که همه ازش غافل بودند ! هیچکس نمی دونست که چقدر تنهام به غیر از یه دوست پائیزی …
میگفت :نگرانم از روزی که تنهاتر از این بشی که هستی !
لحظه شکستن قرار نیست همیشه پرسر و صدا باشه ، گاهی در بی نهایت سکوت رخ میده … بدینسان تمام پنجره ها را بستم …دوباره برگشتم به خلوت سرای خودم این بار من بودم و پلی به باریکی یک تار نازک خیال… بیش از نیمی از نوشته ها اون سالها به اشاره ای سر انگشتان خسته پاک شد برای همیشه .
کمتر از دو ماه است که اینجا شروع به نوشتن کردم ، دوستان خوبی دارم که به آمد و شدشان انس گرفتم ،دل تنگشان می شوم وقتی چند روزی نباشند…
دلم برای صفا و محبت اندیشه مهربون که هر شب تعداد روزهای مانده به روز تولدم را بیادم میاورد ،
دلم برای گیر دادن های طاها به دلتنگی هایم گاه و بیگاه،
دلم برای وبلاگچی با وفا و مهربون با اون تیکه های آذری که خوب معنی اش را میدونه،
دلم برای محبتهای بی دریغ آزاده و کوچولوهای دوست داشتنی اش ،
دلم برای کلام سروش که همیشه مودبانه هست و مهربان ،
دلم برای روح آزاد دختر ایران ، سمیرای دوست داشتنی ،
دلم برای پسرک بازیگوشی که عاشق مسیحاست برای یوسفم،
و برای کسانی که اسم نمی برم تا اسم «ترا » هم در میانشان پنهان کنم
دلم برای همه اینها به نوشتن ادامه میده …

پ.ن : این تنهایی بیش از حدی بود که در انتظارش بودم …
پ.ن : بدین وسیله اعلام میکنم شب زنده داران وبلاگستان معلوم شدند :وبلاگچی ، سروش و طاها… ساعت 3:30 نصف شب خواب ندارید شماها ؟ یه چند دقیقه بیشتر نبود این پست و برداشتمش ! خوبه فقط یه پست بود نه بیشتر…
طاها جان تا گیر ندادی بگم که بعضی تیکه های این مطلب ( را که دیشب برداشته بودم ) برای خودم نگه داشتم …

Read Full Post »

فراموش شده

-نذار دلم برای تو هم  تنگ بشه
-نه نهههههههه….
ندار غروب جمعه مثل سگ بگیره دلم
-نه نههههههههههههههههههههههه…
-نذار فکر کنم که دارم فراموش میشم…
-نههههههههههههههههههههههههههههههه…

دلم هوس نرگس کرده یه بغل پر نرگس ،
                   دلم هوای یه کمی مهربونی را داره !
                            آغشته به بوی سیگاری که فقط سالی یه بار یه پک بهش میزنی،
                                                            بذار من فراموشم نکنم که هنوز دلی دارم که …

Read Full Post »

یادم میماند

میدونم یه سال دیگه وقتی از امروز یاد کنم می خندم  و میگم روز خوب خدا بود سوم نوامبر سال 2008 اما حس امروزم: جهنمی ترین روزم  بود درغربت .این هم میگذره !

پ.ن : امید به آینده را عشق میکنید یعنی مطمئنم یه سال دیگه هم موندگارم تواین عالم خاکی !

Read Full Post »

دارم دیوونه میشم به سلامتیت ،به خودم  اومدم  دیدم  بی مقدمه شروع کردم به پیچیدن دلمه برگ مو با برنج باسمتی و گوشت و لپه و روغن زیتون و سبزی های خشک که از ایران آورده بودم … صدای زویا پیچیده تو خونه و من  دلمه می پیچم .نفهمیدم چی شد ، میدونم نیستی ، میدونم نمیایی پس دارم دیوونه میشم که بعد اون همه حرف وحدیث  با این همه فاصله ، باز به عشق تو دلمه درست میکنم و یه لیوان پر آب پرتقال رقیق شده  میذارم تو فریزر که ترگی بشه وقتی میای آماده باشه … بعدش یه نگاه به ساعت میکنم …   گفته بودی بوی دلمه تا اون سر دنیا می رسه  و تو را میکشونه حتی از فرسخ های بسیار دور… خیلی وقته که دیگه حتی آشپزی نمیکنم تا چه برسه به عشق ورزیدن…
ای لعنت به من که از یاد نمی برم ترا ،نه؟

Read Full Post »

ایستگاه

تو ایستگاه دلتنگی از ترن جا موندم…
زمان : عصر امروز
مکان: بندر متروک

Read Full Post »

Older Posts »